روز پنج شنبه 23 آذرماه با پارسا به بانک رفتیم و امضاء خودش را به بانک معرفی کرد تا هر موقع پول لازم داشته باشه خودش بتونه برداشت کنه و کارت جدید هم برایش صادر شد و وقتی فرم پُر میکردم فهمیدم که امروز 23 آذر هست و
سالگرد آشنایی مون ... و چقدر دلم گرفت و خیلی دلتنگت شدم و تو نیستی که ببینی که گل پسرمون پارسا 18 سالش شد ولی حیف و صد حیف که تو نیستی و چقدر جایت خالیست...بعد از انجام کارهای بانکی با پارسا اومدیم بیرون و داشت بارون میومد و 23 آذر 1380 هم مث همین امروز هوا ابری بود و بارون میومد ....یادش بخیر زیباترین روز زندگیم همون روز بود ....بعد اومدیم خونه و پارسا به خاله لیلا زنگ زد که اومده بود داراب و خونه دایی محسن بود و من پارسا را بردم اونجا و لیلا خانم اومد درب باز کرد و سلام و احوالپرسی کوتاهی باهم داشتیم که چقدر زیبا و دوست داشتنی بود...پنج شنبه خیلی خیلی حالم خراب بود ....پنج شنبه تو بارون من و خیالت تر شدیم، باور کن خیلی دلم برایت تنگ میشه،باور کن تمام لحظات را با یادت سپری می کنم ...سارای عزیزم ....خیلی خیلی دلتنگ و خرابم.... عشقم، نفسم روزت مبارک...
ادامه مطلبما را در سایت عشقم، نفسم روزت مبارک دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saraamir1380 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 16:45