خالی ام از حرف

پُرم از دلتنگی برای تو

خسته ام از اندیشه ...

دلگیرم از سوالات بی انتها

آلوده ام به روزمرگی

دورم از عشقِ تو

بی میلم به گفتن یا نگفتن

حنجره را رغبتی به فریاد نیست

تلخم ...مبهوتم ...دلتنگم

از خود فرسنگها فاصله دارم ...فاصله ای که کم نمی شود

در عذابم بی تو ..در تب و تابم و بی تو..در التهابم بی تو

خسته ام بی تو ...خسته ام از تکرارِ بی تو بودن ..از تکرار لبخند بی ریشه ! میان ِ این درد تا درد بعدی ..

فرسوده ام بی تو ..رنجورم بی تو ..خسته ام بی تو ..خسته ام ..

کجاست بارانی از عطوفتِ بی منت تا نمناکم کند ...

کجاست دستانت تا بگیرد دستم از روی مِهر...

کجاست آن در که به نور باز شود ...

کجایی بی من....تو بی من کجایییییییییییی